کجاست جای تو در جمله ی زمان؟ که هنوز...
که پیش از این؟ که هماکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟
و با چه قید بگویم که «دوستت دارم»؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟
سؤال میکنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه میکنی این بار هم دهان، که: هنوز!
چقدر دلخورم از این جهان بیموعود
از این زمین که پیاپی... از آسمان که هنوز...
جهان سهنقطةی پوچیاست خالی از نامت
پر از «همیشه همینطور»، از «همان که هنوز»
ولی تو «حتماً»ی و اتفاق میافتی!
ولی تو «باید»ی، ای حسّ ناگهان! که هنوز...
در آستان جهان ایستاده چون خورشید
همان که میدهد از ابرها نشان که هنوز...
شکسته ساعت و تقویم پاره پاره شده
به جستوجوی کسی آنسوی زمان، که هنوز...
روزی 10 ساعت کار می کنم !
جنازه ام را به خانه می رسانم ...
حتی وقت حسرت خوردن هم ندارم ...
نمی دانم چرا این قدر کار می کنم !!
واقعا علتش را نمی دانم .. !!
یادش بخیر قدیم ترها ، لطافتی داشتیم ....
خانمی بودیم برای خودمان ...! کلی کارهای خانمانه بلد بودیم ، آشپزی می کردیم ! نقاشی ! مطالعه !
موسیقی های آرام بخش می شنیدیم ... همه چیزمان نظم داشت !
من طرفدار پروپاقرص نظریه " زن نباید کار کند " هستم !
و با هزارو یک دلیل می توانم اغلب مخالفانم را قانع کنم که ... زن باید در خانه باشد ، به خدایش خودش ، خانه اش ، زندگی اش و علایقش بپردازد .
یا اگر قرار است کار کند ، باید کاری کند که اولا مورد علاقه اش باشد ، ثانیا هر وقت که دلش خواست سر کار برود ...
.
.
آی ننه حوا ، کاش می دونستی که چقدر به تو حسودی می کنم ! خوش به حالت که در بهشت تو بودی و آدم و آدم محکوم بود بی هیچ دغدغه ای آدم تو باشد . خوش به حالت که تو بودی و فقط یه میوه ممنوعه و من در هجوم این همه سیب و گندم و درخت ممنوعه دارم می شکنم . خوش به حالت که تو بودی و فرمانهای خدا و من در تراکم این همه دستور پدر و مادر و استاد و .... گیچ میزنم . خوش به حالت که تو بودی و نگاه و سجود فرشتها و من در باران نگاه های کوچه بازاری خیس خیس شده ام . خوش به حالت که تو بودی و بهانه بی تجربگی و من آنقدر تجربه مندم که بی بهانه . خوش به حالت که تو بودی و گیسوان پران و پیچش نسیم در آن و من گره موهایم را حتی شانه هم نمی زنم . خوش به حالت که تو بودی و لطافت آسمان بهشت و من با ضد آفتاب B6 لطافت می خرم . خوش به حالت که تو بودی و قیاس چهره ات در زلالیت آب و من در انبوه مانکنها غوطه ورم . خوش به حالت که تو بودی و قصه های روزهای بهشتی و من فقط قصه حسن کچل را بلدم از بر بخوانم . خوش به حالت که تو بودی و دغدغه هابیل و قابیل ات و من استرس کنکور ارشد و کار و ؟؟؟؟و پول توجیبی این ماه و اتوبوس و نمره پایان ترم و هزاران موضوع مسخره دیگر !!! خوش به حالت که تو بودی دوران کودکی و من هر لحظه فقط حسرت بچگی ام را می خورم . خوش به حالت که تو بودی و آدم و خدا و من خدایم را بین شش میلیارد انسان دیگر تقسیم می کنم .
وقتی که غصه ها
جمع می شن
جمع می شن
جمع می شن ....
وقتی که جا برای غـــصه ها توی دل آدم کم میاد...
سر اولین نفر خالی می شه ...
اولین نفرهم نامردی نمی کنه و می گه : خیلی آدم مرضی شدی ...
قطره های اشک به هم فرصت نمی دن
.
.
.
.
گاهی غصه های ما بخاطر توقعی هست که از دیگران داریم و اجابت نمی شه !
گاهی غصه های ما بخاطر توقعی هست که از دیگران نداریم و ...
شاید از نزدیک ترین ، نزدیکانمون هم نباید توقع داشته باشیم !
آهای....
پشت این هیچ بلند ... هیچ نبود...!!.
.
****