مدیر وبلاگ
 
ماورای سکوت
پشت این هیچ بلند هیچ نبود !!
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 3
کل بازدید : 184166
کل یادداشتها ها : 70
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

وقتی که غصه ها

جمع می شن

 جمع می شن

 جمع می شن ....

وقتی که جا برای غـــصه ها توی دل آدم کم میاد...

سر اولین نفر خالی می شه ...

اولین نفرهم نامردی نمی کنه و می گه : خیلی آدم مرضی شدی ...

قطره های اشک به هم فرصت نمی دن

.

.

.

.

 

گاهی غصه های ما بخاطر توقعی هست که از دیگران داریم و اجابت نمی شه !

گاهی غصه های ما بخاطر توقعی هست که از دیگران نداریم و ...

شاید از نزدیک ترین ، نزدیکانمون هم نباید توقع داشته باشیم !

 

یکی بیاد من بکشمش ، آروم بشم!


  

 

آهای....

پشت این هیچ بلند ... هیچ نبود...!!.

.

****

 

پنج ساعت مانده به تو

قدمهایم پنج ساعت و دستهایم

که دیگر تو را نمی بینند

تاریخ مصرف عمری که عاشقانه گذشت!

ببین چگونه آرامم نمی کند این چتر؟

کجا نمی روی؟

چتر را که از تو می خریدم

می دانستم همیشه هوایش هوایت را خواهد داشت

تنها هوایت

هوای مرا نداشت

- مرا که همیشه در هوای تو بودم-.

 


  

این شبها گریه و اشک که بهانه نمی خواهد ، بدون بهانه هم می شود ساعتها اشک ریخت! ضجه و زد و آرام نشد . این روزها مراسم نمی روی که حاجت بگیری یا حتی که توبه کنی . می روی که ..... ! که .... !می روی دیگر ... نمیتوانی نروی .....!

این روزها می شود تنها خجالت کشید . از تمام بودنم خجالت می کشم .

پیرو سخنرانی ها فوق العاده آقای انجوی ... (مکتب عشق )

عشق های ما یا بازی است و یا عشق خام است ، عشق پوچ است ، عشقی است که هنوز با حادثه ها شکل نگرفته و در کوره ها رنگ نباخته و پرو سرشار نگشته و تبدیل نشده و میوه نداده است . می گوییم می خواهیم امام را ببینیم و این یک عشق است ، ولی باز نشده و شکل نگرفته .

عاشق می خواهد راحت معشوق را فراهم کند ، نه راحت خودش را ، چون راحت خودش ، همان راحت محدود و مانده و فانی است .

پس باید تو کارهایی که به عهده ی امام است ، عهده دار باشی ، مالک ، علی را نمی گرفت که بایست تا اندامت را ببینم ، که می رفت تا رنج علی را کم کند و سنگینی علی را بردارد . حتی اگر فرسنگ ها از او دور شود و سالها او را نبیند ، که آنها در جدائیشان با همند و جمعند ، ولی دیگران در جمعشان هم از علی جدایند .

عشقی که شکل بگیرد ، حرکت می شود ، شور دیدنی که شکل بگیرد ، کوشیدن می شود . شاید امروز اگر بشنوی که امام در صد کیلومتری است آرام نگیری و بدوی ، ولی هنگامی که پخته شدی اگر هم بدانی امام در بیست متری تو است جرات رفتن نداری ، که مبادا وجود تو ، حضور تو ، نگاه تو ، حرکت دست و پای تو ، بی حساب باشد و رنج امام .

این جاست که عشق چندین برابر شده ، ولی راه افتاده و شکل گرفته و مصرف شده و دست و پا و فکر و خیال و زبان و کلام تو را کنترل کرده است و به تو ظرفیت داده ، که بار بکشی نه این که خودت بار باشی ، تو برای آنهایی ، نه بر آنها . که گفته اند : کونوا لنا زینا و لا تکونوا علینا شینا .

زینتی برای ماباشید ، نه ننگی بر ما !!!

(استاد علی صفایی حائری)


  

 

رفت حاجی به طواف حـــــــــــــرم و بازآمد

ما به قربان تو رفتیم و همان جا ماندیم!!!

 


  

 

چهل سال قبل از طوفان نوح ، زنان قوم نوح به بیماری دچار شدن که همگی از بچه دار شدن عاجز ماندند .

نتیجه :‌توی طوفان نوح ، کوچکترین آدمها چهل سالشون بود ... !!

نتیجه ... :‌ نصف این چهل سال رفت ، نصف دیگه اش هم با یه چشم به هم زدن میره ...

کی دیگه ؟؟؟؟ !!!

با من اگر غریب بمانی ، غریب نیست

با شوره دل نبستن باران عجیب نیست ....  


  

لحظه غم انگیزی است وقتی که دوباره جلوی واقعیت می ایستی و به چشم هایش خیره می شوی .

بد تجربه ای است و هر بار هم تکرار می شود درس نمی گیری .

یادت نمی ماند که رفاقت چقدر می تواند بنیادش بر باد باشد .

هر بار فراموش می کنی که آدم ها آدمند و به همین دلیل اهل تجارتند .

درست وقتی که همه چیز به نظر رو به راه می آید . وقتی مطمئنی که پشتت قرص است و می توانی با سر بروی توی شکم زندگی و غمت نباشد .

درست وقتی که فکر می کنی با همراهی دوستانت می توانی هر کوهی را جا به جا کنی‌، واقعیت چشم هایش را باز می کند و به صورتت زل می زند ، آن وقت است که دوباره یادت می افتاد که رفقا قبل از هر چیز آدمند و بعد یکهو می بینی ، چقدر ساده مواجه شدن با این واقعیت غمگین ات می کند .

لحظه غم انگیزی است . وقتی که تنها می مانی و رفیقت همین طور که دارد دور می شود ، برایت دست تکان می دهد . سخت است که دوباره با خودت کنار بیایی . سخت است همه چیز را از اول شروع کنی . سخت است نگاه حق به جانبش را بگذاری به حساب شرمندگی اش از این که اینگونه با تو بازی کرده است .

سخت است به آن تکه مچاله شده خودت نگاه کنی که انداخته است جلویت .

لا مسب از بس که اتفاق ساده است ، همه چیز را پیچیده می کند . چرا هر بار تن می دهم به این بازی؟

چرا این تجربه های تلخ را این همه خوشبینانه تحمل می کنم ؟

چرا هی یادم می رود این چیزهای ساده را ؟

چرا هر بار روی شما حساب می کنم ؟

چرا از یک جایی به بعد هی فراموش می کنم چقدر میتوانید دور باشید رفقای من ؟

 

 

قطار می رود

تو می روی

تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام که

که سالهای سال

در انتظار تو

کنار این قطار رفته ایستاده ام

و همچنان

به نرده های ایستگاه رفته

تکیه داده ام !!

 

 


  

 

1_ هوای ناحیه ی ما همیشه بارانی است

هیچ وقت نشد که از نزدیک ببینیش ، سهمت از روحی که احساس نزدیکی فوق العاده ای به او می کردی ، کتابهایی است که عصاره ی لحظه های او و مونس دلتنگی های توست!!

قیصر امین پور هم رفت تا ....!!

دلـم قلــمرو جــغـرافـیای ویـــرانـی است

هوای ناحیه ی ما هـمـیشه بارانی است

دلـم مـیان دو دریـای سـرخ مـانده ســیاه

همیشه برزخ دل تنگه ی پریشانی است

 قیصر امین پور

2 ـ در خویشتن وجود مرا حس نمی کنی؟

......

............

...................

..........................

................................

پ . ن (‌سوالهای جای خالی را خیلی دوست دارم ، چون نه محدودم که از بین چند گزینه، یکی را انتخاب کنم و نه مجبورم که یک صفحه پاسخم را شرح دهم، فقط یک کلمه ....!!!

3 ـ‌ شکستن قابها
بسیاری از اوقات، ما پیرامون خویش حصاری کشیده ایم و نمی خواهیم قدمی از آن بیرون بگذاریم. در حالی که تا این حصار را نشکنیم، امکان ندارد به آنچه می خواهیم برسیم .

آنچه در چارچوب پنجره می بینی

تنها برگی است بر شاخه

چشمی باید

تا باغ های بیرون از قاب را بنگرد

 4_ می دانی

تو می دانی

که مرا

سر باز گفتن کدامین سخن است از کدامین درد


  

یا لطیف!

............. تو مرا نمی شناسی ژرالدین . در آن شبهای دور? بس قصه ها با تو گفتم ? اما قصه خود را هرگز نگفتم . این داستانی شنیدنی است‌:

داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع می کرد .این داستان من است . من طعم گرسنگی را چشیده ام . من درد بی خانمانی را چشیده ام . و از اینها بیشتر ? من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند ? اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند ? احساس کرده ام.
با اینهمه من زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد . داستان من به کار تو نمی آید ? از تو حرف بزنیم . به دنبال تو نام من است:چاپلین . با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آنچه آنان خندیدند ? خود گریستم .
ژرالدین در دنیایی که تو زندگی می کنی ? تنها رقص و موسیقی نیست .
نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بیرون میایی ? آن تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن ? اما حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند ? بپرس ? حال زنش را هم بپرس.... و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس بچه اش نداشت ? چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار . به نماینده خودم در بانک پاریس دستور داده ام ? فقط این نوع خرجهای تو را? بی چون و چرا قبول کند . اما برای خرجهای دیگرت باید صورتحساب بفرستی .
گاه به گاه ? با اتوبوس ? با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن? و دست کم روزی یکبار با خود بگو :" من هم یکی از آنان هستم ." تو یکی از آنها هستی - دخترم ، نه بیشتر ،هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پای او را نیز می شکند .
و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه ، خود را بر تر از تماشاگران رقص خویش بدانی ، همان لحظه صحنه را ترک کن ، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان . من آنجا را خوبمی شناسم ، از قرنها پیش آنجا ، گهواره بهاری کولیان بوده است . در آنجا ، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید . زیبا تر از تو ، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو . آنجا از نور کور کننده ی نورافکن های تآتر " شانزلیزه " خبری نیست .
نور افکن رقاصگان کولی ، تنها نور ماه است نگاه کن ، خوب نگاه کن . آیا بهتر از تو نمی رقصند؟
اعتراف کن دخترم . همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد .

همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند .و این را بدان که درخانواده چارلی ، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن ، ناسزایی بدهد .

من خواهم مرد و تو خواهی زیست . امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی ، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم .هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر . اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی ، با خود بگو : " دومین سکه مال من نیست . این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد ."

جستجویی لازم نیست . این نیازمندان گمنام را ? اگر بخواهی ? همه جا خواهی یافت .
اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم ? برای آن است که ازنیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم? من زمانی دراز در سیرک زیسته ام? و همیشه و هر لحظه? بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند? نگران بوده ام? اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم : مردمان بر روی زمین استوار? بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار ? سقوط می کنند . شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد .

.......اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یکدل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد . او عشق را بهتر از من می شناسد. و او برای تعریف یکدلی ، شایسته تر از من است . کار تو بس دشوار است ، این را می دانم .

هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند .
برهنگی ، بیماری عصر ماست ، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم .
اما به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری .
بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد . مال دوران پوشیدگی . نترس ، این ده سال ترا پیر تر نخواهد کرد.....


 


  

یا حق

 

شبهای قدر هم تموم شد ، به همین سادگی ، یکسال زندگی میکنی به امید این شب ، تا این شب یواش یواش از راه برسه و تو بتونی در تعیین مقدرات یکسالت شریک باشی ، با دعا ، با تضرع ، با اشک ، با .... تا خدا به اون شبت نگاه کنه نه به گناهان یکسالت !

اما یک دفعه می بینی اومد و رفت و تو دوباره مشغول دنیا شدی ، فکر کردی بیدار موندی و احیا گرفتی اما وضعت از اونایی که خواب موندند بدتره ، چرا که اونها حداقل خواب بودند و هیچ مشغولیتی نداشتند اما تو به هزار و یک مسئله دنیایی مشغول شدی و گذشت و ماند آنچه که همیشه مایه حسرت خوردن است که ان الانسان لفی خسر !!!


  

دلم برای خوابهای بچگی

برای روزهای خوب کودکی

برای فکرهای ناب سادگی

دلم برای آسمان صاف روزهای مدرسه

برای اضطراب ساعت حساب و هندسه

دلم برای هر چه بود و رفت تنگ می شود

دلم برای ابر چاق و روشن گذشته ها

که از میان آسمان زندگی

یواشکی گذشت و رفت

تنگ می شود

دلم برای غصه های کوچکم

برای پنبه های تکه تکه عروسکم

دلم برای حس زنده فصول سال

دلم برای زندگی برای حال

دلم برای هر چه بود و رفت

تنگ می شود

 

دلم برای روزهای مدرسه تنگ می شود !

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ