یا لطیف
کوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد. رفت که دنبال خدا بگردد؛ و گفت: تا کولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.نهالی رنجور و کوچک کنار راه ایستاده بود.مسافر با خندهای رو به درخت گفت: چه تلخ است کنار جاده بودن و نرفتن؛ و درخت زیر لب گفت: ولی تلخ تر آن است که بروی و بی رهاورد برگردی. کاش میدانستی آنچه در جستوجوی آنی، همینجاست. مسافر رفت و گفت: یک درخت از راه چه میداند، پاهایش در گِل است، او هیچگاه لذت جستوجو را نخواهد یافت. و نشنید که درخت گفت: اما من جستوجو را از خود آغاز کردهام و سفرم را کسی نخواهد دید؛ جز آن که باید. مسافر رفت و کولهاش سنگین بود. هزار سال گذشت، هزار سالِ پر خم و پیچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته بود، اما غرورش را گم کرده بود. به ابتدای جاده رسید. جادهای که روزی از آن آغاز کرده بود. درختی هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده بود. زیر سایهاش نشست تا لختی بیاساید. مسافر درخت را به یاد نیاورد. اما درخت او را میشناخت. درخت گفت: سلام مسافر، در کولهات چه داری، مرا هم میهمان کن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمندهام، کولهام خالی است و هیچ چیز ندارم. درخت گفت: چه خوب، وقتی هیچ چیز نداری، همه چیز داری. اما آن روز که میرفتی، در کولهات همه چیز داشتی، غرور کمترینش بود، جاده آن را از تو گرفت. حالا در کولهات جا برای خدا هست. و قدری از حقیقت را در کوله مسافر ریخت. دستهای مسافر از اشراق پر شد و چشمهایش از حیرت درخشید و گفت: هزار سال رفتم و پیدا نکردم و تو نرفتهای، این همه یافتی! درخت گفت: زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم. و پیمودن خود، دشوارتر از پیمودن جادههاست!!
کوله پشتیم رو هنوز برنداشتم ، اما قراره چند روز دیگه قدم به جاده ای بگذارم که دلم می خواد تا آخر ، مسافر این جاده بمونم !
پر از استرسم ، پر از دلتنگی !!
فقط حلالم کنید و دعا......... !!!
دوستایی که منو می شناسند یه عده اسماشون این پایین هست ..... !!
بازمانده تنها ( سید محمد انجوی نژاد ) مدیون شما هستیم و خواهیم بود ، بخاطر تمام اون وقتایی که اذیتتون کردیم ...... !! مزاحم بودیم .... حلال کنید!! نشدیم اون چیزی که شما و خدای شما می خواست .... ! ببخشید ... !
ممول مهربونم هرچند که تو اونجا کنارمی اما بخاطر همه وقتایی که بخاطر من به دردسر می افتادی و هنوزم می افتی ببخش !
پشت پیچ جاده ( آذر عزیز ) جای تو اون جا خیلی خالیه ! همه دوست داشتیم تو هم باشی !
جناب مشک عباس ..... !!!............!!
دست نوشته های تنها .... ایشاالله زندگی پر خیر و برکتی رو شروع کنید ، مبارک باشه !!!حلالمون کنید !
عمق دلتنگیها .... بخاطر تمام بداخلاقی های حین کار ببخش !!
عطر نماز عزیز .... !! آبجی خوب و مهربون دعا کن برام ......!
کوثر جان ... !! اونجا حتما یادت هستم !
سحر گلم ... !! تو پاک ترین خواهر کوچولویی بودی که دیده بودم !
و بقیه دوستان :
الهام ، جمهوریت ، خاله لیلای عزیز ، راحیل، پائیز وحشی زمینی آسمانی!
و همه دوستانی که در تالارگفتمان کانون خدمتشون بودیم . بخصوص آدمین عزیز که کلی اذیتشون کردیم با بدقولی هامون .
اگر کسی رو فراموش کردم به دلیل آلزایمر و آشفتگی زیادی که این روزا اومده سراغم ، ببخشید .
انتظار بخشش ، انتظار زیادی ، می دونم !!