دوشنبه ، نم نم باران ، چهارم بهمن
درخت های معطل ، فضای پارک و من
که فکر می کنم امروز پیرتر شده است
غروب خیس و مه آلود و خسته ی لندن
از آشنایی با شکسپیر پی بردم
به عمق مسأله ای از نبودن و بودن
نبودن تو و این ذهن های ماشینی
نبودن تو و آمار خودکشی کردن
دلم برای ضریح تو تنگ تر شده است
برای صحن حرم ، زیر لب غزل خواندن
برای سادگی کودکانه مشهد
برای سینه زدن ها ، رضا رضا گفتن
مرور میکنم آن داستان آهو را
تو را و دست زمان به او امان دادن
سه شنبه سوم اسفند پای قفل ضریح
هوای برفی مشهد ، فضای صحن و من
سعید قربانیان
ده روز دیگه :
16 اسفند سالروز شهادت شهید همت !
تنها چیزی که واژه شهید، شهادت، جنگ و جبهه در ذهنم تداعی می کرد . یک محیط خشک و خشن با آدمای خشک تر ، توپ و مسلسل و ... بود .
زندگی شهید همت من را از دست این تصورات خلاص کرد .
زندگی و ابعاد شخصیتش تونست خیلی چیزها را در زندگی من تحت تاثیر قرار بده .
ساده زیستیش، زیاده خواهی هامو متعادل کرد .
مهربانیش.... !!
خلوصش .... !!
همه چیزش .... !!!
چقدر جای اون همه مرام بین ما خالیه !