سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
ماورای سکوت
پشت این هیچ بلند هیچ نبود !!
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 38
کل بازدید : 183017
کل یادداشتها ها : 70
خبر مایه


علی گندابی (1)...

جوان لات و بی سرپائی که بر سر یک حرکت جوانمردانه کل زندگیش از این رو به آن رو می شود ...

حالا داستان چیست ؟!

داستان از این قرار است که این علی گندابی اهل همه جور خلافی بوده ، همه کار هم می کرده  ...

ظاهرا قیافه ی خوبی هم داشته ، یک روز توی گذر با دوستش نشسته بودند و  گل می گفتند و گل می شنیدند که یکدفعه جناب رفیق می بیند ، علی آقا کلاهش را درآورد و زیر پایش گذاشت و موهایش را ژولیده و به هم ریخته کرد ،رفیقش با تعجب می پرسد :‌چرا این کار را کردی؟

و بعد از چند دقیقه علی آقا توضیح می دهد که ؛‌ خانمی شوهر دار داشت از دور می آمد ، فکر کردم شاید اگر مرا با این کلاه و این شکل و ظاهر ببیند خوشش بیاید و احساس کند که من از شوهرش زیباتر هستم ، ممکن بود یک نگاهش باعث سردی بین او و همسرش بشود ! 

بعد از این جریان یک اتفاق دیگر هم می افتد و بر سر همان اتفاق علی گندابی متحول می شود و به سفر کربلا می رود و ....

 

جریان علی گندابی را زمانی شنیدم که دبیرستانی بودم‌، شاید اول دبیرستان !

اوج نیاز به دیده شدن !!

همان موقع بود که کتابی آورد و سرکلاس برایمان خواند !

علی جوانمرد این داستان همیشه و همه جا گوشه ی ذهن من بود‌، در بحرانهای مختلف ، در شرایط گوناگون ... مثل یک وجدان درونی که دائم تلنگر می زند ...

البته آن موقع ها فکر نمی کردم که علی  کار شاقی انجام داده باشد ، فکر میکردم هر انسانی که یک ذره وجدان داشته باشد شاید همین کار را انجام دهد !

درک نمی کردم که چرا یک حرکت به این سادگی می تواند آنقدر ارزشمند باشد که از یک لات بی سرو پا یک عالم و عارف بسازد که آخرش هم ...

اما حالا می فهمم ...

می دانید ، خارج از گود همیشه همه چیز ساده و آسان است ، بخصوص اگر نوجوان هم باشی ...

اما داخل گود که شدی ، همه چیز عوض می شود ، الان داستان دیگر داستان تو هست ،‌تو باید بگذری ، مبارزه کنی ، دیده نشوی ، بشکنی ، با دلت کنار بیایی،‌چشم بپوشی ، سکوت کنی و ... ساده نیست !

داستان علی گندابی ، تنها منحصر به یک جریان ساده نمی شود ، بحث ، بحث جوانمردی است ، بحث صفات عالیه ، بحث گذشت ، شاید ظاهر ساده ای داشته باشد اما قطعا معرفت عمیقی پشتش پنهان شده ... !!!

زندگی همه ما جمع امتحانهای ساده و روزمره ی خداست ! که با بی قیدی از کنارشان میگذریم ، توجیه می کنیم ، به خودمان حق می دهیم ... شاید اگر از پس یکی از همین امتحانهای ساده برآمده بودیم تا حالا کسی شده بودیم برای خودمان ...

قویتر از آن چیزی که الان هستیم ...

شاید ...

 

1 ) منطقه ى گنداب همدان که امروز جزء شهر شده

2 ) داستان کاملش را اینجا می توانید بشنوید

3 ) جامعه ی اسلامی و توحیدی ما چقدر نمود این حرکات جوانمردانه است؟!!

4) ژولیده نه ، اما محرک هم نباشیم ...

 






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ