حدود یکسال پیش جایی کار می کردم که یک ماه بیشتر نتونستم دوام بیارم .
جای معتبر و دولتی بود ، حقوق مزایای خوبی هم داشت، کارش هم کاملا فرهنگی به حساب می اومد!
اما اینا همه دورنمای ماجرا بود .
وقتی که وارد شدم با آدمایی روبرو می شدم که با کوتاه نظری ها و کم کاریهاشون روی اعصابم پیاده روی می کردند .
کار هر کس مشخص بود . و توی طول روز فلان مقدار کار مشخص باید انجام می شد . مقدار مشخص کار من ساعت 10 صبح تمام می شد و از 10 صبح تا 4 بعد از ظهر بیکار بودم . ساعت چهار که می شد احساس می کردم که سالهاست استراحت نکردم و اون قدر خسته بودم که موقع رسیدن به خونه تقریبا بی هوش می شدم .
طبیعتا اولین کاری که واسه پر کردن این وقت به ذهنم می رسید مطالعه بود . اما اونجا اجازه مطالعه نداشتم .
یه رئیس داشتیم ؛ دکتر ......... که فقط هفته ای یکی ، دو روز سر کار می اومد و طبق شواهد معتبر واسه این مقدار 3 میلیون حقوق می گرفت .
هر بخش هم واسه خودش یه مسئول داشت . مسئول بخش ما یه خانم بود که از قضای روزگار عضو هیئت علمی دانشگاه هم بود.
یه روز که یه مانیتور LCD واسه من آورده بودند ، اومد بالای سرم و بهم گفت :مانیتورت از مانیتور من شیک تره ، من خندیم و گفتم : قابلی نداره .
اونم نامردی نکرد و جلوی چشمای حیرت زده ی من آقای ........ صدا زد و گفت : مانیتور ایشون رو با مانیتور من عوض کنید .
واسه من فرقی نمی کرد که مانیتورم چی باشه . اما متعجب و حیرت زده بودم که یه آدم به اصطلاح متشخص و تحصیلکرده و سن و سال دار جامعه چرا باید این قدر ......... باشه . ( واقعا نمی دونم اسم این کار چیه ) اون لحظه تنها عکس العملم خنده بود . به ..... !!!
به هر حال اغلب آدمای اونجا هم با ایشون چندان تفاوتی نداشتند .
آدمایی که فقط روزایی کارشون رو کامل انجام می دادند که رئیس باشدش ، کارها فقط به اجبار کسر حقوق و تهدید به اخراج .... انجام می شد .
زیر آب زنی جزء لاینفک کار بود .
خلاصه که بیشتر از یک ماه نتونستم دوام بیارم و عطا ی کار حقوق بالا و دهن پر کن رو به لقاش بخشیدم و نشستم کنار دست مامان جون !
شاید این عکس العمل من ، یعنی ترک اونجا یه نوع بی ظرفیتی باشه . این که من نمی تونم آدمایی رو که این جوری هستند تحمل کنم . اما........
*********
یک ماه پیش کاری بهم پیشنهاد شد ، با یک قرار داد یک ماهه و یک کار کاملا مشخص . و یه ده ، بیست تا همکار جوان کمتر از سی سال .
با همون ذهنیتی که از کار دولتی داشتم وارد شدم .
اما اینجا 180 درجه متفاوته .
روزهایی می شه که تا ساعت 9 شب می مونیم محل کار ، اما ساعت 9 پر انرژی تر از صبح زود هستم.
شاید واسه این که همه کار می کنند، نه به اجبار که با شوق . ارتباطها بر مبنای احترام هست . چیزی که همیشه دغدغه ذهنی من بود.
ریتم کار سریع هست و پر هیجان .
همین دو روز پیش بود که یکی از همکارها که سن وسال چندانی هم نداره با وجود این که ساعت کاریش 2:30 هست و می تونست بره خونه ، خودش بدون اجبار کسی ، تشخیص داد که باید دو شیفت بمونه و کارش رو انجام بده ، و تا ساعت 7 و 8 شب مونده بود سازمان .
بعد از دیدن دکتر ........ که هفته ای یک روز سر کار می اومد . حالا دیدن دکتری که گاهی زودتر از همه کارمندا سر کار بود و آخر از همه ساعت 1و 2 نیمه شب خونه می رفت ، ذوق زده می شدم .
یه صبح زود که فکر می کردم خیلی زود رسیدم ، تقریبا هنوز هیچ کس نیومده بود اما جناب دکتر بودنشون .
بعد از دیدن اون رئیس بخشی که مانیتور LCD شیک و غیر شیک براش فرق می کرد . حالا دیدن رئیسی که می گفت اگر می شد این دیوارها رو هم برداشت و کنار هم سر یه میز کار کنیم بهتر بود . دلم ضعف می رفت .
بعد از دیدن رئیسهایی که خنده و خوش گذرونی و حقوق بالا واسه اونا بود و کار شبانه روزی واسه کارمنداشون . حالا دیدن مسئولی که می گفت : همه با هم کار می کنیم . همه با هم می خندیم و همه با هم گریه می کنیم . امیدوارم می کرد .
من تجربه های متفاوتی توی کار داشتم ؛ از تدریس گرفته تا کار دولتی و ... با آدمای زیادی هم دمخور بودم .
نتیجه تجاربم شده بود این که دیگه کار نکنم .
اما اینجا این فرصت رو به من داد که توی تصمیمم تجدید نظر کنم .
تو این یک ماه به این نتیجه رسیدم که اگر یه روز مدیر شدم . شیوه ی مدیریتیم ، مدیریت بر قلبها باشه ، تا همه خودشون کارشون رو بدون اجبار و با شوق انجام بدن . تا اون خدمتی که همه ازش دم می زدنند و باعث سربلندی دنیا و آخرت هست ، نصیبشون بشه .
نه مدیریتی که فقط وجود فیزیکی من به کارها سرعت بده . اونم با هزار غر و فحش و بده و بیراه .
آخرش هم ، طلبکار بودن نسبت به همه عالم و آدم .
کاش همه ی اونایی که توی گوش ما نسل سومی ها می خونند اینجا مملکت امام زمان (عج) هست . قبول می کردند که توی این مملکت امام زمان (عج) رئیس یعنی مسئول . یعنی مسئولیت بیشتر نه پول بیشتر !
حالا اگر می خواید بیشتر با این جناب دکتر پر کار و مسئول و مدیر ( مدیریت بر قلبها منظورمه ) آشنا بشید یه سری به اینجا بزنید.
راستی سال 86 هم کم کم داره میرسه . ان شاءالله که سال پر خیر و برکتی داشته باشید .
عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقــویمـــها گفتند و ماباور نکــــــردیم
یه کم طولانی شد ، یه کم که چه عرض کنم . کلی طولانی شد . ببخشید !!!
پ .ن : زین پس به جای واژه نامانوس رئیس بفرمائید :مسئول !!!!