سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
ماورای سکوت
پشت این هیچ بلند هیچ نبود !!
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 30
کل بازدید : 183087
کل یادداشتها ها : 70
خبر مایه


 

حدود یکسال پیش جایی کار می کردم که یک ماه بیشتر نتونستم دوام بیارم .

جای معتبر و دولتی بود ، حقوق مزایای خوبی هم داشت، کارش هم کاملا فرهنگی به حساب می اومد!

اما اینا همه دورنمای ماجرا بود .

وقتی که وارد شدم با آدمایی روبرو می شدم که با کوتاه نظری ها و کم کاریهاشون روی اعصابم پیاده روی می کردند .

کار هر کس مشخص بود . و توی طول روز فلان مقدار کار مشخص باید انجام می شد . مقدار مشخص کار من ساعت 10 صبح تمام می شد و از 10 صبح تا 4 بعد از ظهر بیکار بودم . ساعت چهار که می شد احساس  می کردم که سالهاست استراحت نکردم و اون قدر خسته بودم که موقع رسیدن به خونه تقریبا بی هوش می شدم .

طبیعتا اولین کاری که واسه پر کردن این وقت به ذهنم می رسید مطالعه بود . اما اونجا اجازه مطالعه نداشتم .

یه رئیس داشتیم ؛ دکتر ......... که فقط هفته ای یکی ، دو روز سر کار می اومد و طبق شواهد معتبر واسه این مقدار 3 میلیون حقوق می گرفت .

هر بخش هم واسه خودش یه مسئول داشت . مسئول بخش ما یه خانم بود که از قضای روزگار عضو هیئت علمی دانشگاه هم بود.

یه روز که یه مانیتور LCD واسه من آورده بودند ، اومد بالای سرم و بهم گفت :‌مانیتورت از مانیتور من شیک تره ، من خندیم و گفتم : قابلی نداره .

اونم نامردی نکرد و جلوی چشمای حیرت زده ی من آقای ........ صدا زد و گفت : مانیتور ایشون رو با مانیتور من عوض کنید .

واسه من فرقی نمی کرد که مانیتورم چی باشه . اما متعجب و حیرت زده بودم که یه آدم به اصطلاح متشخص و تحصیلکرده و سن و سال دار جامعه چرا باید این قدر ......... باشه . ( واقعا نمی دونم اسم این کار چیه ) اون لحظه تنها عکس العملم خنده بود . به ..... !!!

به هر حال اغلب آدمای اونجا هم با ایشون چندان تفاوتی نداشتند .

آدمایی که فقط روزایی کارشون رو کامل انجام می دادند که رئیس باشدش ، کارها فقط به اجبار کسر حقوق و تهدید به اخراج .... انجام می شد .

زیر آب زنی جزء لاینفک کار بود . 

خلاصه که بیشتر از یک ماه نتونستم دوام بیارم و عطا ی کار حقوق بالا و دهن پر کن رو به لقاش   بخشیدم و نشستم کنار دست مامان جون !

شاید این عکس العمل من ، یعنی ترک اونجا یه نوع بی ظرفیتی باشه . این که من نمی تونم آدمایی رو که این جوری هستند تحمل کنم . اما........

*********

یک ماه پیش کاری بهم پیشنهاد شد ، با یک قرار داد یک ماهه و یک کار کاملا مشخص . و یه ده ، بیست تا همکار جوان کمتر از سی سال .  

با همون ذهنیتی که از کار دولتی داشتم وارد شدم .

اما اینجا 180 درجه متفاوته  .

روزهایی می شه که تا ساعت 9 شب می مونیم محل کار ، اما ساعت 9 پر انرژی تر از صبح زود هستم.

شاید واسه این که همه کار می کنند،  نه به اجبار که با شوق . ارتباطها بر مبنای احترام هست . چیزی که همیشه دغدغه ذهنی من بود.

ریتم کار سریع هست  و پر هیجان .

همین دو روز پیش بود که یکی از همکارها که سن وسال چندانی هم نداره با وجود این که ساعت کاریش 2:30 هست و می تونست بره خونه ، خودش بدون اجبار کسی ،‌ تشخیص داد که باید دو شیفت بمونه و کارش رو انجام بده ، و تا ساعت 7 و 8 شب مونده بود سازمان .

بعد از دیدن دکتر ........ که هفته ای یک روز سر کار می اومد . حالا دیدن دکتری که گاهی زودتر از همه کارمندا سر کار بود و آخر از همه ساعت 1و 2 نیمه شب خونه می رفت ، ذوق زده می شدم .

یه صبح زود که فکر می کردم خیلی زود رسیدم ، تقریبا هنوز هیچ کس نیومده بود اما جناب دکتر بودنشون .

بعد از دیدن اون رئیس بخشی که مانیتور LCD   شیک و غیر شیک براش فرق می کرد . حالا دیدن رئیسی که می گفت اگر می شد این دیوارها رو هم برداشت و کنار هم سر یه میز کار کنیم بهتر بود . دلم ضعف می رفت .

 

بعد از دیدن رئیسهایی که خنده و خوش گذرونی و حقوق بالا واسه اونا بود و کار شبانه روزی واسه کارمنداشون . حالا دیدن مسئولی که می گفت :‌ همه با هم کار می کنیم . همه با هم می خندیم و همه با هم گریه می کنیم . امیدوارم می کرد .

 

من تجربه های متفاوتی توی کار داشتم ؛  از تدریس گرفته تا کار دولتی و ... با آدمای زیادی هم دمخور بودم .

نتیجه تجاربم شده بود این که دیگه کار نکنم .

اما اینجا این فرصت رو به من داد که توی تصمیمم تجدید نظر کنم .

تو این یک ماه به این نتیجه رسیدم که اگر یه روز مدیر شدم . شیوه ی مدیریتیم ، مدیریت بر قلبها باشه ، تا همه خودشون کارشون رو بدون اجبار و با شوق انجام بدن . تا اون خدمتی که همه ازش دم می زدنند و باعث سربلندی دنیا و آخرت هست ، نصیبشون بشه .

نه مدیریتی که فقط وجود فیزیکی من به کارها سرعت بده . اونم با هزار غر و فحش و بده و بیراه .

آخرش هم ، طلبکار بودن نسبت به همه عالم و آدم .

کاش همه ی اونایی که توی گوش ما نسل سومی ها می خونند اینجا مملکت امام زمان (عج) هست .  قبول می کردند که توی این مملکت امام زمان (عج) رئیس یعنی مسئول . یعنی مسئولیت بیشتر نه پول بیشتر !

 

حالا اگر می خواید بیشتر با این جناب دکتر پر کار و مسئول و مدیر ( مدیریت بر قلبها منظورمه ) آشنا بشید یه سری به اینجا بزنید.

 

  راستی سال 86 هم کم کم داره میرسه . ان شاءالله که سال پر خیر و برکتی داشته باشید .

 

                                          عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم

                                          تقــویمـــها گفتند و ماباور نکــــــردیم

 

                                                                      

 

یه کم طولانی شد ، یه کم که چه عرض کنم . کلی طولانی شد . ببخشید !!!

پ .ن : زین پس به جای واژه نامانوس رئیس بفرمائید :‌مسئول !!!!






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ