سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
ماورای سکوت
پشت این هیچ بلند هیچ نبود !!
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 3
کل بازدید : 180926
کل یادداشتها ها : 70
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

یک / فکر می کنم سال هفتاد و هفت بود ...

آن سال تب فوتبال بد رقم بالا بود ... آنقدر که ما بچه های راهنمایی هم که  آن موقع  حال حوصله ی خودمان را هم به زور داشتیم ساعتها گرم دیدن فوتبال می شدیم ، فوتبال به یک سوژه ملی تبدیل شده بود ، بخصوص بعد از بازی ایران با استرالیا و آن گل تاریخی خداد عزیزی و ....

خداد عزیزی بعد از آن ماجرا شد جزئی از خاطرات نسل ما ، جزئی از نوستالژیهایمان و همیشه انگار ته دلمان دوستش داشتیم ... انگار عضو فامیلمان باشد بدمان می آمد کسی نازک تر از گل به او بگوید ...

بعدش هم دیگر پیگیر این نشدیم که کجا رفت وچه کرد ...

یک . یک / سال هزار و سیصدو هشتاد و هفت ....

خداد عزیزی در مشهد ، گزارشگر شیرازی  را با عده ی دیگری چنان کتک می زند که طرف راهی بیماستان می شود !!! و حین کتک زدن او را به باد فحش های ... می گیرد !!

دیگر به خداد عزیزی نه غیرتی داریم نه علاقه ای ، انگار همه چیز در وجودمان می شکند ، تمام آن خاطرات رنگ می بازد ، آن گل تاریخی چندان به دلمان نمی نشیند ، قشنگ نیست ...

 

دو / گلشیفته فراهانی فیلم " میم مثل مادر " را بازی می کند ، نقش یک مادر شیمیایی که عاشقانه فرزندش را با وجود تمام مخالفتها نگه می دارد و عاشقانه بزرگ می کند ...

گلشیفته هم جزئی از خاطراتمان می شود ، دوستش داریم ،چهره ی معصومش را ، بازیهایش را و ....

 

دو . دو / گلشیفته روی فرش قرمز فیلم دروغها ....

همه چیز می ریزد ، تمام ذهنیتت را آب می برد ... نه از گلشیفته ی ایرانی خبری هست و نه از نوستالژی ...

 

سه . محمدرضا گلزار در فیلم " توفیق اجباری " ....

بازی یخی دارد اما خب ، خیلی ها دوستش دارند ، ما هم با تمام حس آنتی یخی مان باز هم باورمان می شود که حداقل پایبند است به آن توفیق اجباری... 

 

سه . سه / محمد رضا گلزار در پارتی ... بلوتوث ... یوتیوب ....

باز هم خراب می شود ، می ریزد ...

 

چهار / میترا حجار .... نا خودآگاه ما را یاد فیلم " متولد ماه مهر می اندازد ...

چهار. چهار / او هم روی فرش قرمز یک فیلم دست چندمی در یک نقش کپک زده ....

  

پنج / آقای و خانم ایکس ، خیلی قبولشان داری ، همه تعریفشان می کنند ، ذکر نماز شبهایشان نقل محافل است ، از خدا و پیغمبر و امام زمان دم می زند ، توی وبلاگش می نویسد که عاشق امام رضاست و ... تو از دور و نشناخته دوستش داری ... بخاطر همه چیزهایی که بینمان مشترک است ...

پنج . پنج / آقا و خانم ایکس .... !!!!!!!!!! نزدیک می شوی ، با یک طبل تو خالی مواجه می شوی ....!!!

همه چیز می شکند ، می ریزد ... می میرد ... می رود ... !!!

و ....

هزاران مورد مشابه که هر روز خبرشان را می شنویم یا از نزدیک می بینیم ...

 

جواب ذهن خراب شده ی ما را چه کسی می دهد ؟!!

چرا همه در این جور مواقع سکوت می کنند؟!!

انگار باید باور کنیم که هیچ کس چیزی نیست که نشان میدهد ...

شرایط ،‌منافع ، جو  که عوض شود ، آدمها هم عوض می شوند ...؟!!!

 

اللهم جعل عواقب امورنا خیرا ...


  

 1_ سالهاست که با خودم تکرار می کنم "‌آدمها را همان طور که هستند بپذیر و دوست داشته باش ، نه آنطور که تو می خواهی باشند "‌

به این جمله خیلی فکر می کنم ...

خودم هم دقیق نمی دانم یعنی چه؟

 یعنی این که وقتی من دلم می خواهد آدمها صادق و عاقل باشند ، اگر نبودند باز هم باید دوستشان داشت ؟!

یا این که از اول از هیچ کس ، هیچ بتی در ذهنم نسازم که اگر با نزدیک شدن این بت شکست ، مرا هم با خودش بشکند ...!!

 

2_ و من مانده ام آنها که خدا ندارند ،‌ دنیا را چگونه تحمل می کنند؟!!

دل خوشی شان چیست؟!!

 

3_ بعضی وقتها فقط خداست که می تواند جلویت را بگیرد ...

 

4 _‌ اتفاقی ساده افتاد ،‌به سادگی افتادن یک برگ از درخت ...

اولی با این اتفاق صبور و محکم شد ...

دومی خشک و شکننده ...

چرا؟!!

 

5 _‌ این نیز بگذرد ... 


  

ای دوست مدد، خادم دربار تو باشم

با دست تهی در صف انصار تو باشم

یک برکت جانانه به عمر و نفسم ده
تا بانفسم مجری افکار تو باشم

آخر چه شده روزی من اینهمه کم شد
محروم ز یک لحظه ی دیدار تو باشم

ترسم بود این بار به منزل نرسانم
در وقت سفر در صف اغیار تو باشم

از آمدن و رفتن خود حاجتم این است
حتی به میان کفنم یار تو باشم

شاید که دگر میکده را درک نکردم
ساقی بده جامی که گرفتار تو باشم

 که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

 

پ. ن ) هر چی ناز کنی آقا بهت میاد ..

پ. ن )‏ میلادش مبارک...


  

یا لطیف !

آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند

و آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم مپسند .

 

یادتان هست ، ابتدایی بودیم ، درست یادم نیست چندم ابتدایی ، اما همان سالها بود که این سخن معروف حضرت علی (ع) را توی کتابهایمان خواندیم و حفظ کردیم و هنوز هم کمابیش به یاد داریم و به کار می بریم !

به کار می بریم نه به معنای این که عمل می کنیم ، به معنای این که ذکر زبانمان هست ...

دریغا عمل !

 

فکرش را بکنید چه گلستانی می شد دنیا ، اگر هر کس، همانی را که برای خودش دوست داشت ، برای دیگران هم خواستار بود !

و از کارهایی که خودش را نارا حت و اذیت می کند در مورد دیگران هم پرهیز می کرد ...

این روزها این جمله ی معروف در ارتباط با آدمها ، مدام توی ذهنم می آید و می رود ...

دلم می خواهد به دوستانم ...

به رئیسم ...

به همکارم ...

به ...

بگویم ؛‌ چرا تمام آن چیزهایی که خودت را اذیت می کند و گاهی زندگی ات را مختل می کند ، برای دیگران به کار می بری ؟!!

روزی هزار بار تکرار می کنم ، یعنی ناخواسته است؟!! و بعد خودم را دلداری می دهم که حتما ناخواسته است !!‌

حتما !!

و باور می کنم و بر اساس باورم زندگی می کنم ، اما ....

اما چیزی که خراب می شود سخت جبران پذیر است و گاهی اصلا قابل جبران نیست ...!! 

ای خداوند حبیب !

به هر ریسمانی که آویختیم برید

بر هر شاخه ای که نشستیم ، شکست

بر هر ستونی که تکیه زدیم ، افتاد

تنها تویی که حق محبت را تمام و کمال ادا می کنی ، به ما هم الفبای محبت بیاموز


  

1 -

تو قول دادی ...

بیا ...

این من ...

این تو ...

کو قول ...؟!!

 

2-

همه ی تقصیر ها گردن تو همه ی حماقت ها پای من...
تقسیم عادلانه ایست
 
3-
هیچ موجودی در دنیا تنفربرانگیز تر از «عاشق نیم بند » نیست !
 
4

آغاز انسان ، دلتنگی است ...!!

 

بهشت خدا زیر پای تو

بهشت من برق چشمهای تو ...

 

6

هنوز حرفهایت تمام نشده بود

که در باورم مردی ... !

 

7

این روزها " لیلی نام تمام دختران زمین است "(1)  ...

بی خود خودت را به آب و آتش نزن ...

1 ) نام کتاب عرفان آهار نظری

 

8

دلم قلمرو جغرافیای ویرانیست

هوای ناحیه ی ما همیشه بارانیست

پ . ن ) انگار قرار نیست هیچ وقت گرمایی باشد ...

 

9

آنجا که ازدواجی بدون عشق صورت بگیرد 

حتما عشقی بدون ازدوج در آن رخنه خواهد کرد ...

 

10

مانده ام با این همه اعتماد به نفس  

چرا نفست این قدر ضعیف است !!

 

11

نمی دانم چه وقت ...

اما بلاخره سر کلاف گم شد ...

 

12

 در برابر عده ای فقط سکوت جواب میدهد...

خدا کند ما جزء آنها نباشیم ...

 

13

خوب است گاهی

نگاهی به شناسنامه ات بیندازی

 

14

نه فقط آش ..

که همه چیز

با دو آشپز شورش در می آید

 

15

و قاف حرف آخر عشق است

آنجا که نام کوچک قیصر آغاز می شود

و عین حرف اول عشق است

آنجا که نام بعضی های دیگر آغاز می شود

.

.

.

خودت را اذیت نکن

حرف اول و آخر و وسط اسم تو هیچ ربطی به عشق که هیچ ، به هیچ چیز مقدس دیگری هم ندارد

 

 

 


  

علی گندابی (1)...

جوان لات و بی سرپائی که بر سر یک حرکت جوانمردانه کل زندگیش از این رو به آن رو می شود ...

حالا داستان چیست ؟!

داستان از این قرار است که این علی گندابی اهل همه جور خلافی بوده ، همه کار هم می کرده  ...

ظاهرا قیافه ی خوبی هم داشته ، یک روز توی گذر با دوستش نشسته بودند و  گل می گفتند و گل می شنیدند که یکدفعه جناب رفیق می بیند ، علی آقا کلاهش را درآورد و زیر پایش گذاشت و موهایش را ژولیده و به هم ریخته کرد ،رفیقش با تعجب می پرسد :‌چرا این کار را کردی؟

و بعد از چند دقیقه علی آقا توضیح می دهد که ؛‌ خانمی شوهر دار داشت از دور می آمد ، فکر کردم شاید اگر مرا با این کلاه و این شکل و ظاهر ببیند خوشش بیاید و احساس کند که من از شوهرش زیباتر هستم ، ممکن بود یک نگاهش باعث سردی بین او و همسرش بشود ! 

بعد از این جریان یک اتفاق دیگر هم می افتد و بر سر همان اتفاق علی گندابی متحول می شود و به سفر کربلا می رود و ....

 

جریان علی گندابی را زمانی شنیدم که دبیرستانی بودم‌، شاید اول دبیرستان !

اوج نیاز به دیده شدن !!

همان موقع بود که کتابی آورد و سرکلاس برایمان خواند !

علی جوانمرد این داستان همیشه و همه جا گوشه ی ذهن من بود‌، در بحرانهای مختلف ، در شرایط گوناگون ... مثل یک وجدان درونی که دائم تلنگر می زند ...

البته آن موقع ها فکر نمی کردم که علی  کار شاقی انجام داده باشد ، فکر میکردم هر انسانی که یک ذره وجدان داشته باشد شاید همین کار را انجام دهد !

درک نمی کردم که چرا یک حرکت به این سادگی می تواند آنقدر ارزشمند باشد که از یک لات بی سرو پا یک عالم و عارف بسازد که آخرش هم ...

اما حالا می فهمم ...

می دانید ، خارج از گود همیشه همه چیز ساده و آسان است ، بخصوص اگر نوجوان هم باشی ...

اما داخل گود که شدی ، همه چیز عوض می شود ، الان داستان دیگر داستان تو هست ،‌تو باید بگذری ، مبارزه کنی ، دیده نشوی ، بشکنی ، با دلت کنار بیایی،‌چشم بپوشی ، سکوت کنی و ... ساده نیست !

داستان علی گندابی ، تنها منحصر به یک جریان ساده نمی شود ، بحث ، بحث جوانمردی است ، بحث صفات عالیه ، بحث گذشت ، شاید ظاهر ساده ای داشته باشد اما قطعا معرفت عمیقی پشتش پنهان شده ... !!!

زندگی همه ما جمع امتحانهای ساده و روزمره ی خداست ! که با بی قیدی از کنارشان میگذریم ، توجیه می کنیم ، به خودمان حق می دهیم ... شاید اگر از پس یکی از همین امتحانهای ساده برآمده بودیم تا حالا کسی شده بودیم برای خودمان ...

قویتر از آن چیزی که الان هستیم ...

شاید ...

 

1 ) منطقه ى گنداب همدان که امروز جزء شهر شده

2 ) داستان کاملش را اینجا می توانید بشنوید

3 ) جامعه ی اسلامی و توحیدی ما چقدر نمود این حرکات جوانمردانه است؟!!

4) ژولیده نه ، اما محرک هم نباشیم ...

 


  

در شبی تیره و سرد

           تخت حس خواهد کرد

                                 که سبک تر شده است !!

باورش سخت است ...

اما امکانش به همین راحتی است که خواندی ..

.

.

.

.

کم کم ماه رمضان هم بارش را می بندد و میرود ... !

مثل بقیه ی ماهها ...

دیگر می توانیم  سر کار ، به مقدار کافی چایی بخوریم...

می توانیم بساط ناهار و شام رو کما فی سابق به پا کنیم ...

دوباره دست و بالمان برای گناه کردن باز می شود ...

هر چه هم که نباشی ، ماه رمضان برایت یک توفیق اجباری است ...

ماه رمضان غریبی بود ... !

روزهای گرم و بلند شهریور ماه  به علاوه تشنگی و گرسنگی ، گاهی آدمها را  کلافه می کرد ...

اما زود گذشت ، خیلی زود ، زودتر از حتی وقت هایی که ساعت 5:30 اذان مغرب را  می گفتند و آنقدر هوا سرد بود که معنای تشنگی را نمی فهمیدی ...

زود گذشت ، مثل همه این سالهای اخیر ...

این سالها یی که بیشتر می شود اسمشان را ماه گذاشت تا سال ...

 

            پ . ن ) هر پایان و تمام شدنی ، انسان را به یاد پایان همه ی پایانهای دنیا می اندازد ...

            پ. ن ) پیشاپیش عیدتان مبارک  


  

بگو دخترم ...

بگو ...

هیچ کس تو رو بخاطر این اعتراف شجاعانه سرزنش نمی کنه ...

بگو ...

بگو که یه شب از سر بیکاری رفتی بلاگ اسکای ...

بعد فکر کردی که خیلی الان توپه ، اما بعدش فهمیدی مفتش گرونه ...

بگو که ممکن چهار روز دیگه از اینجا هم بری ورد پرس ...

بگو !

 

پ. ن )‏دنیاست دیگه ... همینه !


  

به همین سادگی به همین خوشمزگی ، بعد از یکسال و نیم مهمانی در پارسی بلاگ و 50 پست ناقابل ، اینجا را با تمام خاطراتش می گذاریم و می رویم پی تجارب دیگر . شاید هم اسمش تنوع طلبی باشد یا چیزی شبیه این ...

بماند ..

اینجا بخوانیدمان


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ