سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
ماورای سکوت
پشت این هیچ بلند هیچ نبود !!
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 10
کل بازدید : 184496
کل یادداشتها ها : 70
خبر مایه


< << 6 7 >

یا لطیف

 

یه ماه رمضون دیگه . ماهی که به قول امام سجاد (ع) : آرزوها در آن نزدیک و نیکویی ها بسیار است .

ماه رمضون با حال  و هوای خاص خودش .

و مجموع چیزایی که این حال و هوا رو می سازند .

یکیش همین برنامه های تلوزیون هست . برنامه های (مثلا ویژه ) سحر و افطار .

که به قول خودشان مدیریت و برنامه ریزی منحصر به فردی پشتش خوابیده .

و خیل عظیم مردم ایران که تقریبا بعد از افطار در بست در خدمت تلوزیون هستند . 

اما نمی دانم واقعا برای چه برنامه ریزی کردند .

برای تکرار همان ( مثلا) ویژه های سالهای پیش ؟

پخش سریالهای آبکی ، با همان روال همیشگی .

شبکه سه قرار است ما را بخنداند که متاسفانه امسال از پس یک لبخند زورکی هم برنیامده و هنوز دو سه قسمت نگذشته فقط دارد روی اعصاب ببیننده پیاده روی می کند . (1)

نمی دانم برای خنداندن ما راهی به جز این هزلیات وجود ندارد .

شبکه دو هم قرار است ما را متنبه کند . مثل همان " کمکم کن " و " او یک فرشته بود " که هزار و یک اشکال ریز و درشت داشت و ما بلاخره نفهمیدیم  نقش  " مشاور مذهبی سریال  " چه بود .

شبکه یک هم می خواهد وضع بازار دستمال کاغذی را از این رو به آن رو کند. ترکیبی از همان سریالهای آبکی . با کارگردانی سیروس مقدم ( نرگس را که یادتان هست ) و  سبک کشیزمش (2)  .

واقعا هیچ کس ، هیچ ایده جدیدی به ذهنش نمی رسد ؟

اصلا چه حکمتی است که تمام شبکه ها باید سریال بسازند ، گویی که وحی منزل است و خدای نکرده تخطی از آن کفر محسوب می شود . چهار شبکه با جدیت ، همان خزعبلات سالهای قبل را تحویلمان می دهند ،  لحظات نورانی و دلهای آماده ای را که می توان با معارف پر کرد ، به بی رحمانه ترین شکل ممکن تلف می شود .

و ما با حالت کاملا بی خیالانه ای ، در حالی که پایان همه اش را از همین حالا حدس زده ایم ، در حالی که از دیدنشان هیچ هیجانی به امان دست نمی دهد ، در حالی که هر کدامش تنها دو ثانیه می تواند ما را در گیر کند . باز هم چشمان بی رمق تازه از روزه درآمده و خسته از کار روزمان را به دست تلوزیون چی ها می سپاریم . تا باز ما خمیازه بکشیم و آنها ....... !!(3)

 

اما تراژدی به همین جا ختم نمی شود .

این وضع شبکه های سراسری است . فکرش را بکنید ، شبکه های استانی دیگر چه می شوند .

از وقتی که یادم می آید  شبکه استانی ما همین تواشیح را بعد از اذان پخش می کرد. تواشیحی که آخرش هم نمی دانم چه پیامی فوق العاده ای درش هست .

واقعا در این مملکت قحط یک مناجات زیبا و یک تواشیح خوب و یک صوت قرآن دلچسب آمده ؟؟!!

برنامه های قابل استفاده ای  مثل سخنرانی های دکتر مرتضی آقا تهرانی را  هم در ساعتی پخش می کنند که یا به درد جغدها می خورد یا پشه ها و خروس ها .

نمی دانم هیچ نیروی فکری در این صدا و سیما وجود ندارد ؟؟؟

 

 

پ . ن :‏

1 ـ‏ مادر بزرگ پیر من هم ،‏ که از دیدن فیلمهای هندی و سریالهای آبکی حض وافری می برد و هر کدام را با تکرارشان تقریبا به اندازه سالهای زندگی اش دیده است ، امسال شاکی شده ... !!!

2 ـ سبک کشیزیم . سبک معروف سریالهای ایرانی که خمیر مایه آن کش دادن بی حدو حصر جریان است .

3 ـ‏این ما هستیم که برخورد و رفتار دیگران را در مورد خودمان تعیین می کنیم . این هم نوعی رفتار است دیگر .

 


  

 

 

شما با حرفایی که توی دلتون قلنبه می شن چی کار می کنید؟


  

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را، پیش از ازل می آفرید

 

وقتی زمین ناز تورا، در آسمان‌ها می کشید

وقتی عطش طعمِ تورا، با اشک‌هایم می‌چشید

 

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود ونه دلی

چیزی نمی دانم ازاین، دیوانگی و عاقلی

 

یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا، از عمق چشمانم ربود

 

وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی‌تر شد و عالم به آدم سجده کرد

 

من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی‌دانم از این، دیوانگی و عاقلی..

 

 

دنیا همان یک لحظه بود

برای دانلود موسیقی شعر اینجا کلیک کنیدمدار صفر درجه  


  

یا لطیف !

زندگی هر آدمی یک جور رقم خورده و هرکس سرنوشت خودش را دارد . عده ای در فلاکت و بدبختی زندگی می کنند‌ و عده ای، همه چیزشان جور است ، عده ای هم میان این دو ، گاهی فلاکت بار و گاهی هم رو به راه . و زندگی سیل انسانها روی این خط ممتد در نوسان است .

همه درگیرند !

فقط کافی است به یکی از خیابانهای شلوغ شهر بروی و کمی بین مردم قدم بزنی  و به پچ پچهایشان گوش کنی . کافیست اتوبوس سوار شوی و بدون زحمت تیز کردن گوشها به دغدغه هایشان دل بسپری !

آن وقت در خلوت خودت بنشینی و با یک حساب سرانگشتی و دو دو تا چهارتا ، بفهمی که همه مان چقدر از آن بار امانت بردوشمان مانده ، چقدرش را به سلامت به منزل خواهیم رساند .

من مانده ام مایی که امانتهای مادی خودمان را هم نمی توانیم صحیح و سالم به صاحبش برگردانیم ، چطور امانتی با آن عظمت را پذیرفتیم.

مایی که برای عشقهای ساده ی دنیائیمان هم حاضر به یک تحمل ساده تر نیستیم چطور آرزوی شهادت و ..... ؟

حتما خدا می گوید :‌ انی اعلم مالاتعلمون!

 خب باشد . تو راست می گویی ،حتما درون ما که کرم گونه درون هم می لولیم و حیوان صفت به جان هم می افتیم چیزی هست که تو باورش داری و من نمی توانم باور کنم .

.

.

.

.

.

.

.

 

 

 

یه توصیه : خیلی به آدمایی که ظرفیتشون اندازه دریاست نزدیک نشید ، دیوانه می شید .

این روزا حال من این طوریه .

کم میارم ...... !!!

دلا کردم نصیـحت چند بارت که با خوبان نشسـتن نیسـت کارت

نصیحت کردمت ، نشنیدی از من ، پریشـان کرده خوبان روزگارت


  

یا لطیف ...............................................................!!!!!

 

سلام .

 

به همین زودی گذشت !

با یه چشم به هم زدن ، نه! یه کم زودتر از چشم به هم زدن !!

همین دیروز بود که صدای گریه های دوستام رو توی گوشی می شنیدم که تروخدا به جای ما هم توی روضه نفس بکش !

و حالا صدای هق هق دلمو که دنبال یکی می گرده بهش بگه ترو خدا جای من پشت بقیع زار بزن .

دلم می خواد بنویسم از تمام اتفاقات سفر ، از روضه النبی (ص) و رحمت ، از بقیع و غربت از مسجد الحرام و ابهت ، از پیامبر و ... از وهابیت و بدعت های مسخره اشون توی دین و .... !!

 

اما انگار نمی شه ، شاید یه روزی شد ولی حالا نمی شه ... !!!

اونایی که رفتن می دونند تا مدتها زندگی کردن خیلی سخت می شه ، چه برسه به نوشتن  و حرف زدن !

فعلا به وبلاگ جدیدالتاسیس (فاطیما)  رفیق خانه و گرمابه و گلستان ما سر بزنید و خاطرات و دسته نوشته هاشون رو از سفر بخونید تا بعد ... !!!

.

.

.

وقتی بعد از سفر اومدم نت خیلی خوشحال شدم ، خیلی از دوستان راهی سفر شده بودن جناب راحیل و صبای عزیز که ایشاالله دست پر برگردند !!

هر چند که هر چی بشه بازم آخرش حسرته و حسرت !!!

 

آخرش هم : ممنون از همه اونایی که سر زدن !

 ما که لایق نبودیم و لی ان شاءالله که به حرمت مسجد النبی (ص) و مسجد الحرام دعاهامون برای شما مقبول واقع بشه !

 

 

.

.

.

.

السلام علیک یا ......
  

یا لطیف

 

کوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ که‌ دنبال‌ خدا بگردد؛ و گفت: تا کوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ ایستاده‌ بود.مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ کنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛ و درخت‌ زیر لب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌ بروی‌ و بی‌ رهاورد برگردی. کاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست. مسافر رفت‌ و گفت: یک‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت. و نشنید که‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز کرده‌ام‌ و سفرم‌ را کسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ که‌ باید. مسافر رفت‌ و کوله‌اش‌ سنگین‌ بود. هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ کرده‌ بود. به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ که‌ روزی‌ از آن‌ آغاز کرده‌ بود. درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید. مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت. درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در کوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ کن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، کوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم. درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن‌ روز که‌ می‌رفتی، در کوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور کمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. حالا در کوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست. و قدری‌ از حقیقت‌ را در کوله‌ مسافر ریخت. دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نکردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی! درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم. و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست!!

 .

 .

.

.

 

کوله پشتیم رو هنوز برنداشتم ، اما قراره چند روز دیگه قدم به جاده ای بگذارم که دلم می خواد تا آخر ،  مسافر این جاده بمونم !

پر از استرسم ، پر از دلتنگی !!

 

فقط حلالم کنید و دعا......... !!!

دوستایی که منو می شناسند یه عده اسماشون این پایین هست ..... !!

بازمانده تنها ( سید محمد انجوی نژاد ) مدیون شما هستیم و خواهیم بود ، بخاطر تمام اون وقتایی که اذیتتون کردیم ...... !! مزاحم بودیم .... حلال کنید!! نشدیم اون چیزی که شما و خدای شما می خواست  .... ! ببخشید ... !

 آقای دکتر دستغیب شما بهترین رئیسی هستید که می شناسم .... !! حلالمون کنید .

ممول مهربونم هرچند که تو اونجا کنارمی اما بخاطر همه وقتایی که بخاطر من به دردسر می افتادی و هنوزم می افتی ببخش !

پشت پیچ جاده ( آذر عزیز )  جای تو اون جا خیلی خالیه ! همه دوست داشتیم تو هم باشی !

جناب مشک عباس ..... !!!............!!

دست نوشته های تنها .... ایشاالله زندگی پر خیر و برکتی رو شروع کنید ، مبارک باشه !!!حلالمون کنید !

عمق دلتنگیها .... بخاطر تمام بداخلاقی های حین کار  ببخش  !!

عطر نماز عزیز .... !! آبجی خوب و مهربون دعا کن برام ......!

کوثر جان ... !! اونجا حتما یادت هستم !

سحر گلم ... !! تو پاک ترین خواهر کوچولویی بودی که دیده بودم !

 و بقیه دوستان :

الهام ، جمهوریت ، خاله لیلای عزیز ، راحیل، پائیز وحشی زمینی آسمانی!

و همه دوستانی که در تالارگفتمان کانون خدمتشون بودیم . بخصوص آدمین عزیز که کلی اذیتشون کردیم با بدقولی هامون .

اگر کسی رو فراموش کردم به دلیل آلزایمر و آشفتگی زیادی که این روزا اومده سراغم ، ببخشید .  

 

انتظار بخشش ، انتظار زیادی ، می دونم !!

 


  

چند روز پیش یه اس ام اس  داشتم از یه دوست  ، نوشته بود : 

خدا از تو بگیرد ، آن چه که خدا را از تو می گیرید !!

با خوندنش یهویی دلم ریخت ، هر چند که وقتی مرور می کنم ، می بینم خیلی وقتا این کا رو کرده ،

شاید خیلی وقتا از دست دادنام به همین خاطر بوده !!

نمی دونم چقدر از ته دلم راضی ام که خدا این دعا رو در حقم مستجاب کنه !!

به هر حال ، همون موقع خواستم بفرستمش واسه یه نفر ، یه نفری که خودش همیشه می گه من فقط توی دنیا  یه حجاب دارم !!

با خودم فکر کردم شاید ناراحتش کنم ، آخه اگه خدا همینم ازش بگیره ، دیگه ... !! اما بعد فکر کردم که خوب خودش جاش می شینه ا!

بعد یاد این مناجات افتادم :

خدایا !

اگر هر که را از تو از انسان می ستانی ، خود جایش نمی نشستی ،

چه سخت بود بریدنها و از دست دادنها و اکنون چه حلاوت غریبی دارد

این گسستن ها و پیوستن ها ، این رفتن ها و جایگزین شدنها .

تو بمان در ازاء روانه کردن همگان !!

.

.

.

کاش می نشست !!


  

 

 از بی انصافی خسته ام .

از این که دائم بخاطر حرفهای خاله زنکی باید قید تمام رابطه ها و آدمایی که دوستشون دارمو بزنم ، خسته ام

از این که باید همه اش مواظب باشم که اطرافیانم مارمولک نباشن ، خسته ام .

از این که نمی تونم در مورد آدما همون طوری که هستن تصمیم بگیرم ، خسته ام .

از بی اعتمادی خسته ام .

از دروغ خسته ام .  

از تنهایی هام که هر روز بزرگ و بزرگ تر می شن خسته ام .

از غم و غصه و گرفتاری خسته ام .

از حسادتهای بی مورد یه مشت آدم الاف و بی کار خسته ام .

از کوته نظری و کوته فکری آدما خسته ام .

از این که هر کی هر جای دنیا باهر کسی دعواش می شه آخرش ترکشاش مارو می گیره خسته ام .

از این که باید مثل مجرمها مخفیانه با اونایی که دوستشون دارم رفت و آمد داشته باشم خسته ام .

نکن ، نرو ، نباش ، نگو از همه ی فعلایی که اولشون نون چسبیده خسته ام .!!

از این که هر روز با ترس شنیدن یه خبر بد از خواب بیدار شم ، خسته ام .

از بی مرامی و بی معرفتی آدما خسته ام .

از این که با یه نوشته کپک زده سال بوق دو هفته ناراحت و غمگین بشه ام خسته ام .

از این که بخاطر طبیعی ترین چیزای دنیا باید جواب پس بدم ، خسته ام .

از این که به قول اون رفیقمون همه اش اینجا بوی ناامیدی میاد خسته ام .

 


  

1 ـ امام صادق (ع) :‌هر که مومنی را به خاطر گناهی سرزنش کند  ، نمی میرد تا این که خودش مرتکب آن گناه شود !!!!!!!

 

2_ کانت فیلسوف معروف آلمانی نکته خیلی لطیفی را تذکر می دهد . او می گفت هرچه روانشناسی رشد کرد و پیشرفت کرد ما انسان ها فی الواقع از هم دورتر شدیم. چون هرچه روانشناسی رشد کرد ما فهمیدیم که چقدر ما انسانها خود دوست و خودخواهیم و خود دوست بودن به این معنا است که اگر هم به دیگران نزدیک می شویم بازهم طالب چیزی برای خودمان هستیم . اولین بار کانت این نکته را تذکر داد که ما این قدر خود دوستیم که وقتی می بینیم که برکسی مصیبتی ، بیماری ای ، فقری و… وارد شد بالاخره چیزی که نامطلوب و ناخوشایند است نخستین واکنش روانی که ما ناآگاهانه داریم، این است که پیش خود می گوییم که باز خوب است که این مصیبت برمن فرونیامد.

 

3_ و من از خودم درباره زمان حال پرسیدم .

 که وسعتش چقدر است ؟

 عمقش چقدر است ؟

و چقدرش سهم من است ؟‌

 

 

 

4_ آمده ام تا که برانی مرا

آمده ام سر بدوانی مرا

آمده ام سنگ شوی سنگ ، سنگ

از لب بامت بپرانی مرا

 

 

 

5_  راهی کشف کرده ام که برای همیشه با هم دوست باشیم

این راه خیلی ساده است !

هر چه من می گویم انجام بده !

 

 

7_ آب تا گردنم بالا می آید

آب تا لبهایم بالا می آید

آب از سرم گذشت

من اما نمی میرم

من ...

من ...

من ...

من ماهی می شوم

 

 

8_ بازم من و تو تنها شدیم .

 

9_ الهی اوقفنی الی مراکز اضطراری !

 

10_  بوی بارون ، بوی خاک ، همه اش مال تو ......... !!

 

11 _ بیقراری هم عالمی داره

 

12 _ می روم دفتر پاکنویسی بخرم ، زندگی را باید از سر سطر نوشت !

 

13_ بگذار ، بگذر ، باید گذاشت و گذشت !

 

14 _ ...........................................سکوت !

 

 

 

 


  

 

نمی دونم چقدر از این داستانها و خاطرات رو شنیدید ؟!

چند بار گذرتون به محله های فقیر نشین و آدمای مستمند افتاده ؟

چقدر پا حرفهای این آدما نشستید ؟

 شاید شما هم مثل من از اون دسته آدمایی هستید که فکر می کنید بزرگترین غم دنیا روی دوش شماست و بقیه همه .... !!!

به هر حال توصیه می کنم بخونید و بعد ...... !!

 

چند روز پیش مسئول خیریه بهم زنگ زد و گفت :‌ به همه خانواده های تحت پوشش گفتیم که سخت ترین روز زندگیشون رو که به خاطر فقر مالی پشت سر گذاشته اند بنویسند و بیارند ، خواستیم به همین بهانه هم به بهترینشون هدیه بدیم و هم یه مجموعه داشته باشیم .

خلاصه که مجموعه ی خاطرات و دست نوشته ها رو به من دادند تا  یه سرو سامون بهشون بدم و ادیتشون کنم . بگذریم که به نظر خودم همه اینا یه بهونه بود ، یه قسمت که بشینم چندین ساعت بخونم ، اشک بریزم و احساس مضحکِ تحمل غم انگیز ترین مشکلات دنیا رو دور بریزم .

دست نوشته ها پر بودند از روزهای سختی که من و شما شاید تحمل یک ثانیه اونا رو نداشته باشیم؛ مریضی ، فلاکت ، مرگ ، نداری و فقر ، احساس خجالت و شرمندگی و سرافکندگی ، خونه های اجاره ای و سقف هایی که هر لحظه احتمال پائین اومدنش هست .

نوشته های که می شد از لابه لاشون عمق دردهای یه مادر پیر و یه پدر شرمسار رو به خاطر فقر و  نداری احساس کرد .

قصه هایی که ما فقط توی فیلما دیدیم و هر دفعه با خودمون می گیم بازم شورش رو درآوردن !!

این یکی یه جوری بود ، یه جوری که .... !! بخونید ببینید چه جوری !!

 

 ********

 

" به نام خدایی که سختیها را برای انسان قرار داد تا قدر شیرینی های زندگی را بداند و شکرگزار آن باشد .

اراده خداوند بر این بوده که از روزی که به دنیا آمدم با مشکلات دست و پنجه نرم کنم . درد و دلهای مادرم نشان می دهد روز به دنیا آمدنم هم به دلیل فقر مالی، مادر نتواست به بیمارستان برود و مرا تنها ، در یک اتاق سرد و نمناک به دنیا آورد.

زندگی من پر از تلخی است ، پر از سختی و بیچارگی ، پر است از مسائلی که شاید برای خواننده این نوشته های مثل یک ماجرای باور نکردنی باشد اما اتفاق افتاده .

اما یک خاطره هست که همیشه به یاد آوردنش جگرم را می سوزاند :‌

اون روز ظهر من و خواهر ، برادرهای کوچکم در خانه بودیم و گرسنه . بوی غذای همسایه ها توی اتاق کوچکیمون پیچیده بود . بیشتر از همه بوی ماهی سرخ کرده که همه ی خواهر برادرهای کوچکمو گیچ کرده بود،  9 نفر بودیم و فقط سه قرص نان داشتیم . بوی غذا ، جویدن نان خالی را سخت تر می کرد . بخاطر همین یکی از برادرهایم که از همه ما بزرگتر بود و قیافه ی بچه ها و شوق آنها را برای حتی یک تکه ماهی می دید . نان ها را به شکل ماهی های کوچک در آورد و مسابقه خوردن نان های شکل ماهی شده را گذاشت و جایزه آنکه تعداد بیشتری نان بخورد ، دعوت به خوردن ماهی راست راستکی بود .

او به این طریق توانست ما بچه ها را که از خوردن نان خالی خسته شده بودیم  سیر کند .

اگر خجالت نمی کشیدم می گفتم که هنوز هم که شاید 10 سال از آن ماجرا می گذرد و جلوی مغازه ها پر از ماهی های راستکی شده ما 9 نفر هنوز در حسرت خوردن یک شکم سیر ماهی مانده ایم .

 

حالا هم که دارم این ها را  می نویسم به این فکر می کنم که آیا می شود ما هم مثل دیگران خانه داشته باشیم و در خانه ما هم بوی غذا بیاید.

 

( هیچ تغییری در نگارشش ندادم )

 

بوی غذاهای رنگارنگ و متنوعمون که هر روز ناشکر ترمون هم می کنه تا حالا دل چند نفرو سوزونده؟!

 

 

 

 


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ