یا لطیف !
اگه این لحظات آخرین لحظات زندگیت باشه چی می شه ؟
این سوالیه که خیلی وقتا باهاش درگیرم .
گاهی جوابش می شه یه بی تفاوتی کسل کننده نسبت به همه چیز
گاهی آرامش دهنده است
اما بیشتر اوقات اون قدر فکر کردن بهش ترسناکه که سعی می کنم بی خیالش بشم ، چون اون وقت مهربونیش باورم نمی شه .
یه روز گوشه دفترم نوشتم : دل کندن یه جون کندن دائمیه ، بعدش فهمیدم که سخت ترین قسمت مرگ جون دادنه چون وقت دل کندنه . یعنی دل کندن همون جون کندنه !
شما فهمیدید چی شد؟
گفتند که فکر مرگ رقت قلب میاره !
اما حاصل این فکر برای من فقط ترسه ! یه ترس مسخره که هیچی ازش نمیاد .
مدیر محترم وبلاگ سکوت
در تاریخ دوشنبه 20 فروردین 1386نوشته (فواید طبی حرکات نماز) شما به فهرست متون برگزیده در صفحه اصلی پارسی بلاگ افزوده شده است. موفق باشید
**********
جون ما بالا آمد و سایت جناب عطر نماز بالا نیومد ؛ بنابراینخودمون دست به کار شدیم . یه کم پا تو کفش عطر نماز عزیز این مبحث را با سخن دکتر الکسیس کارل آغاز مى کنیم ، آنجا که درباره فواید طبى نماز مى گوید:
نتایج نماز و نیایش را با علم نیز مى توان دریافت ، زیرا نماز و نیایش نه تنها به روى حالات عاطفى بلکه روى کیفیات بدنى نیز اثر مى کند و گاهى در چند لحظه یا چند روز بیمارى جسمى را بهبود مى بخشد. این کشفیات هر چقدر هم که غیر قابل درک باشند، بایستى به واقعیتشان معترف شد. دفتر مشاهدات طبى لورد بیش از 200 مورد درمان فورى و غیر قابل تردید سل ریوى و عفونت کلیه و سرطان و امراض بدنى دیگر را ضبط کرده است .
اما حرکات نماز، چنانکه امروزه ثابت گردیده ، تکرار قیام و قعود در نماز بهترین وسیله اى است که سرعت گردش خون را افزایش داده و از این رو نماز را یکى از عوامل موثر در به کار انداختن جهاز هاضمه دانسته اند که راه اشتها و میل به غذا را نیز هموار مى سازد.
و جالب این است که اوقات نماز و مواقع هضم غذا کاملا مناسب و هماهنگ بوده و چنانکه ملاحظه مى نماییم ، در این امر حکمت عجیبى به کار برده شده است ...
به این ترتیب که وقت نماز صبح پیش از شروع به غذاى صبحانه بوده ، و ظهر قبل از آنکه انسان به نهار بپردازد و عصر یا همان وقت که هضم غذا آغاز شده ... و به هنگام غروب یا موقعى که انسان بین دو وعده نهار و شام قرار دارد. و به همین ترتیب موقع عشا که هضم غذا تازه شروع گردیده است ...
طب جدید این موضوع را ثابت کرده و مدلل ساخته که نماز بهترین وسیله اى است که از بالا رفتن فشار خون جلوگیرى کرده و در حفظ تعادل آن اثر بسزایى خواهد داشت . آرى طبق نظریه پزشکان چنانچه در اداى نماز مراقبت و محافظت به عمل آمده و حرکات موزون آن به آرامى و طمانینه که از شرایط صحت آن است ، توام باشد، ثابت و مسلم گردیده که از بسیارى بیماریهاى ناشى از فشار خون جلوگیرى خواهد کرد... و این خود اثرى آنى و فورى بر قلب گذاشته و از ضربان تند و سریع آن مانع خواهد شد.
مجله ریدرز دایچست مى نویسد:
بر اساس تحقیقات معلوم شده است افرادى که بطور مرتب به عبادتگاه مى روند، در برابر بسیارى از بیماریها نظیر: فشار خون ، بیماریهایى قلبى ، سل و سرطانهاى ناحیه گردن مصونیت دارند.
دکتر ادوین فردریک پاورز، استاد امراض عصبى در ایالات متحده آمریکا مى گوید:
علم طب در دنیاى کنونى از بسیارى از رموز و اسرار بیمارى ها به طرز معجزه آسایى پرده برداشته است . با این وصف هنوز هم هزاران بیمارى و مرض باقى است که بزرگترین اطباء هوشمند و نوابغ پزشکى کمترین بارقه امیدى به کشف و معالجه آنها به دست نیاورده اند. اما بررسى و دقت در مطالعات این اطباء و نوابغ این نکته را روشن مى سازد که اغلب آنها این نظریه را تایید نموده و اعتقاد پیدا کرده اند که در میان معجزات فراوانى که براى نماز شمرده اند، یکى اعاده صحت و تندرستى روحى و شفاى کلیه بیماریهایى است که مداوا شده و کلیه روشهاى پزشکى در برابر آنها عاجز مانده است . 1
یک جراح مصرى اخیرا با یک سرى تحقیقات گسترده اعلام داشت :
نماز بهترین درمان براى بیماران مبتلا به جابجایى غضروفهاى ستون فقرات است .
دکتر الزیات استاد دانشگاه نوادا در آمریکا پس از مطالعه بر روى چهل بیمار گفت :
حرکت هاى ناشى از پنج بار نماز در روز مى تواند عمل جراحى ناشى از بیمارى مذکور را در مدت یک هفته بهبود بخشد.
این پزشک مصرى به بیماران جراحى شده خود توصیه کرده است که بلافاصله پس از عمل جراحى حرکت کرده و به مدت یک هفته روزى پنج بار حرکات نماز را به جاى آورند و این حرکات را در هر صورت تا پایان عمر ادامه دهند.
همچنین یک دانشمند آمریکایى در کتابى که به تازگى بنام بیماریهاى فقرات منتشر ساخته ، گفته هاى این پزشک مصرى را تایید کرده و به بیماران خود نیز سفارش کرده است که روزانه پنج نوبت حرکاتى شبیه نماز مسلمانان انجام دهند.
1-راه و رسم زندگى ، الکسیس کارل ، ص 173 و نیایش ، ص 12.
2- نقل از اسلام و علم جدید، عبد الرزاق نوفل ، ترجمه حسین وجدانى و روزنامه همشهرى ، ش 811.
منبع: الغدیر
یا لطیف
سال 85 با یه چشم به هم زدن گذشت و 86 با سرعت وارد میدون شد .
اون قبلنا که بچه بودم دلم می خواست سالها زود بگذرند و من بزرگ شم و به آرزوهایی که دست یافتن بهشون در گرو بزرگ شدن بود برسم . دلم می خواست دانشگاه برم ، کار کنم ، مستقل باشم و ......... بزرگ باشم ، اون قدر که توی دنیای بزرگترها جا داشته باشم !!
حالا همه رو دارم . اما دلم می خواد بچه باشم . دلم می خواد روزها و سالها زود نگذرند .
گاهی فکر می کنم نمی تونم با دنیای بزرگترها کنار بیام .
گاهی خودمو سرزنش می کنم که چرا روحیات بچه ها برام مونده .
گاهی منطق هاشون منو تا سر حد جنون می بره .
وقتی که از کنار چیزایی که واسه من فاجعه است به راحتی یه اتفاق روزمره می گذرند .
توی دنیای آدم بزرگا همه چیز به سختی پیش میره . این قدر مصلحت وجود داره که نمی شه به راحتی تصمیم گرفت ، کاری کرد ، عاشق شد ..... !!
من نمی فهمم چه مصلحتی می تونه عشق رو تحت الشعاع قرار بده .
.
.
قبلنا با یک کیک و شمع و چار تا کادو دوماه شارژ و مشغول بودیم . اما حالا دیگه اصلا دلم این چیزا رو نمی خواد ، دلم یه عالمه اشک و یه گوشه ی دنج حرم و یه دنیا آرامش می خواد ، آرامشی که این سالها هر چی توی دنیا دنبالش می گردم پیداش نمی کنم .
.
حدود یکسال پیش جایی کار می کردم که یک ماه بیشتر نتونستم دوام بیارم .
جای معتبر و دولتی بود ، حقوق مزایای خوبی هم داشت، کارش هم کاملا فرهنگی به حساب می اومد!
اما اینا همه دورنمای ماجرا بود .
وقتی که وارد شدم با آدمایی روبرو می شدم که با کوتاه نظری ها و کم کاریهاشون روی اعصابم پیاده روی می کردند .
کار هر کس مشخص بود . و توی طول روز فلان مقدار کار مشخص باید انجام می شد . مقدار مشخص کار من ساعت 10 صبح تمام می شد و از 10 صبح تا 4 بعد از ظهر بیکار بودم . ساعت چهار که می شد احساس می کردم که سالهاست استراحت نکردم و اون قدر خسته بودم که موقع رسیدن به خونه تقریبا بی هوش می شدم .
طبیعتا اولین کاری که واسه پر کردن این وقت به ذهنم می رسید مطالعه بود . اما اونجا اجازه مطالعه نداشتم .
یه رئیس داشتیم ؛ دکتر ......... که فقط هفته ای یکی ، دو روز سر کار می اومد و طبق شواهد معتبر واسه این مقدار 3 میلیون حقوق می گرفت .
هر بخش هم واسه خودش یه مسئول داشت . مسئول بخش ما یه خانم بود که از قضای روزگار عضو هیئت علمی دانشگاه هم بود.
یه روز که یه مانیتور LCD واسه من آورده بودند ، اومد بالای سرم و بهم گفت :مانیتورت از مانیتور من شیک تره ، من خندیم و گفتم : قابلی نداره .
اونم نامردی نکرد و جلوی چشمای حیرت زده ی من آقای ........ صدا زد و گفت : مانیتور ایشون رو با مانیتور من عوض کنید .
واسه من فرقی نمی کرد که مانیتورم چی باشه . اما متعجب و حیرت زده بودم که یه آدم به اصطلاح متشخص و تحصیلکرده و سن و سال دار جامعه چرا باید این قدر ......... باشه . ( واقعا نمی دونم اسم این کار چیه ) اون لحظه تنها عکس العملم خنده بود . به ..... !!!
به هر حال اغلب آدمای اونجا هم با ایشون چندان تفاوتی نداشتند .
آدمایی که فقط روزایی کارشون رو کامل انجام می دادند که رئیس باشدش ، کارها فقط به اجبار کسر حقوق و تهدید به اخراج .... انجام می شد .
زیر آب زنی جزء لاینفک کار بود .
خلاصه که بیشتر از یک ماه نتونستم دوام بیارم و عطا ی کار حقوق بالا و دهن پر کن رو به لقاش بخشیدم و نشستم کنار دست مامان جون !
شاید این عکس العمل من ، یعنی ترک اونجا یه نوع بی ظرفیتی باشه . این که من نمی تونم آدمایی رو که این جوری هستند تحمل کنم . اما........
*********
یک ماه پیش کاری بهم پیشنهاد شد ، با یک قرار داد یک ماهه و یک کار کاملا مشخص . و یه ده ، بیست تا همکار جوان کمتر از سی سال .
با همون ذهنیتی که از کار دولتی داشتم وارد شدم .
اما اینجا 180 درجه متفاوته .
روزهایی می شه که تا ساعت 9 شب می مونیم محل کار ، اما ساعت 9 پر انرژی تر از صبح زود هستم.
شاید واسه این که همه کار می کنند، نه به اجبار که با شوق . ارتباطها بر مبنای احترام هست . چیزی که همیشه دغدغه ذهنی من بود.
ریتم کار سریع هست و پر هیجان .
همین دو روز پیش بود که یکی از همکارها که سن وسال چندانی هم نداره با وجود این که ساعت کاریش 2:30 هست و می تونست بره خونه ، خودش بدون اجبار کسی ، تشخیص داد که باید دو شیفت بمونه و کارش رو انجام بده ، و تا ساعت 7 و 8 شب مونده بود سازمان .
بعد از دیدن دکتر ........ که هفته ای یک روز سر کار می اومد . حالا دیدن دکتری که گاهی زودتر از همه کارمندا سر کار بود و آخر از همه ساعت 1و 2 نیمه شب خونه می رفت ، ذوق زده می شدم .
یه صبح زود که فکر می کردم خیلی زود رسیدم ، تقریبا هنوز هیچ کس نیومده بود اما جناب دکتر بودنشون .
بعد از دیدن اون رئیس بخشی که مانیتور LCD شیک و غیر شیک براش فرق می کرد . حالا دیدن رئیسی که می گفت اگر می شد این دیوارها رو هم برداشت و کنار هم سر یه میز کار کنیم بهتر بود . دلم ضعف می رفت .
بعد از دیدن رئیسهایی که خنده و خوش گذرونی و حقوق بالا واسه اونا بود و کار شبانه روزی واسه کارمنداشون . حالا دیدن مسئولی که می گفت : همه با هم کار می کنیم . همه با هم می خندیم و همه با هم گریه می کنیم . امیدوارم می کرد .
من تجربه های متفاوتی توی کار داشتم ؛ از تدریس گرفته تا کار دولتی و ... با آدمای زیادی هم دمخور بودم .
نتیجه تجاربم شده بود این که دیگه کار نکنم .
اما اینجا این فرصت رو به من داد که توی تصمیمم تجدید نظر کنم .
تو این یک ماه به این نتیجه رسیدم که اگر یه روز مدیر شدم . شیوه ی مدیریتیم ، مدیریت بر قلبها باشه ، تا همه خودشون کارشون رو بدون اجبار و با شوق انجام بدن . تا اون خدمتی که همه ازش دم می زدنند و باعث سربلندی دنیا و آخرت هست ، نصیبشون بشه .
نه مدیریتی که فقط وجود فیزیکی من به کارها سرعت بده . اونم با هزار غر و فحش و بده و بیراه .
آخرش هم ، طلبکار بودن نسبت به همه عالم و آدم .
کاش همه ی اونایی که توی گوش ما نسل سومی ها می خونند اینجا مملکت امام زمان (عج) هست . قبول می کردند که توی این مملکت امام زمان (عج) رئیس یعنی مسئول . یعنی مسئولیت بیشتر نه پول بیشتر !
حالا اگر می خواید بیشتر با این جناب دکتر پر کار و مسئول و مدیر ( مدیریت بر قلبها منظورمه ) آشنا بشید یه سری به اینجا بزنید.
راستی سال 86 هم کم کم داره میرسه . ان شاءالله که سال پر خیر و برکتی داشته باشید .
عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقــویمـــها گفتند و ماباور نکــــــردیم
یه کم طولانی شد ، یه کم که چه عرض کنم . کلی طولانی شد . ببخشید !!!
پ .ن : زین پس به جای واژه نامانوس رئیس بفرمائید :مسئول !!!!
دوشنبه ، نم نم باران ، چهارم بهمن
درخت های معطل ، فضای پارک و من
که فکر می کنم امروز پیرتر شده است
غروب خیس و مه آلود و خسته ی لندن
از آشنایی با شکسپیر پی بردم
به عمق مسأله ای از نبودن و بودن
نبودن تو و این ذهن های ماشینی
نبودن تو و آمار خودکشی کردن
دلم برای ضریح تو تنگ تر شده است
برای صحن حرم ، زیر لب غزل خواندن
برای سادگی کودکانه مشهد
برای سینه زدن ها ، رضا رضا گفتن
مرور میکنم آن داستان آهو را
تو را و دست زمان به او امان دادن
سه شنبه سوم اسفند پای قفل ضریح
هوای برفی مشهد ، فضای صحن و من
سعید قربانیان
ده روز دیگه :
16 اسفند سالروز شهادت شهید همت !
تنها چیزی که واژه شهید، شهادت، جنگ و جبهه در ذهنم تداعی می کرد . یک محیط خشک و خشن با آدمای خشک تر ، توپ و مسلسل و ... بود .
زندگی شهید همت من را از دست این تصورات خلاص کرد .
زندگی و ابعاد شخصیتش تونست خیلی چیزها را در زندگی من تحت تاثیر قرار بده .
ساده زیستیش، زیاده خواهی هامو متعادل کرد .
مهربانیش.... !!
خلوصش .... !!
همه چیزش .... !!!
چقدر جای اون همه مرام بین ما خالیه !
یا لطیف
و توبه من اناب الیک مقبوله
جلوی کلی چشم منتظر می ایستم .
می خوام از گذشته ام بگم ، از اول داستان رفاقتمون. از اینکه چی شد که دنیایی رو که داشتم بدون تو می گذروندم رو خراب کردم و دنیای جدیدی ساختم که توی تک تک آجراش یاد تو باشه .
شروع می کنم ، یک ساعت می گذره ، از شیرینیهای یاد تو می گم، از مهربونیهای بی حد و حصر ت ، از کمکات ، از عشق بازیامون ...
همه محو شدن ، صدای هیشکی درنمیاد . چه معجزه ای می کنه نام تو . اونقدر نافذ که کلام ناقص و غیر جذاب من می تونه چهل تا نوجوان پر شرو شور رو یکساعت ساکت و سراپا گوش سرجاشون بشونه .
اما من ، وقتی که تموم می شه ، گریه ام می گیره .
یادش بخیر چه روزهایی بود !!! روزهایی که تازه باهم آشنا شده بودیم . روزهای رفاقت . دست معرفت دادن و قول تا آخر موندن .
تو موندی ، اما من دیگه سر اون قرار نیستم . تو سر قرار هنوز هم منتظر منی و من سرگردان یه بیابون دیگه . کاش می شد دوباره برگشت به رفاقت گذشته مون .
بین من و تو اما فاصله غوغا می کنه ..
در حالی که نیت تمام کارامو می ذارم نزدیکی به تو ، اما گویا در هر قدم از تو دورتر می شم .
و نمی دانم هنگام رفتن کجا هستم .
یا لطیف !
نمیدانم چقدر تجربه خواندن کتابهای روان شناسی و یا پزشکی را دارید ؟
ما که به لطف رشته تحصیلی امان کلی با این کتابها سرو کار داریم . از روانشناسی کودک گرفته تا مسائل جوانان و .... !!
وقت خواندن این کتابها خودم را مصداق تمام مفاهیم کتاب می دانم .
تمام اختلالات روانی و مکانیسمهای دفاعی و مرضهای گوناگون را در خودم زندگی ، گذشته و حالم جستجو می کنم .
این هم یک گرفتاری است دیگر ! آخرش هم به این نتیجه می رسم که جز یکی دو مورد ..... !!!
بقیه را دارم . باید به یک روان شناس حاذق و کار درست مراجعه کنم .
تازه وقتی از خودم فارغ می شوم ؛ در اطرافیانم دنبال علائم اختلالات روانی می گردم و وقتی در مادرم هیچ کدامش را نمی بینم ، یک هفته ذوق می کنم .
دختر عمه ام هم رشته پزشکی می خواند ؛ امشب فهمیدم که گویا او هم احساس می کند تمام مرضها را جمیعا دارد .
می گفت وقتی که به استادم گفتم ، گفته : نگران نباش ، هر ترم اغلب دانشجوها به این مرض دچار می شوند .
مرض " خود مریض بینی "
من هم این روزهای امتحانات از بس که کتابهای روان شناسی شخصیت و ... خواندم . احساس می کنم که بهتر هست هر چه زودتر تا وضعم از این وخیم تر نشده خودم را به یک تیمارستان معرفی کنم .
با عزت و احترام .
یالطیف
قبلا بود ، احساسش می کردم ، بی هیچ ادعایی ، او بود کنار من ، در تمام لحظاتم جاری بود . کم فراموش می شد ، بودنش عمق داشت . آن قدر که سختی ها را که شاید خیلی بیشتر از این دوران بودند ، بی هیچ گله ای تحمل کنم .
حالا ادعا دارم ، اما او را ندارم . او هست اما نه درکنار من ، در مقابلم ، ما دائما با هم در گیریم . دائما من چون و چرا می کنم و او حتما می گوید : فبای آلاء ربکما تکذبان .
شاید چون تمام مسائل را بدون راه حل رهایشان کرده ام .
تمام پرونده های زندگی ام را بدون این که خاتمه ای برایشان داشته باشم ، بسته ام و درطاقچه ذهنم به خاک خوردن گذاشتمشان .
همین است که دائما او را محاکمه می کنم .
می گویم ، داد می زنم ، غر می زنم ، ساعتها اشک می ریزم ، اشک می ریزم ، اشک می ریزم ،
عینکم را عوض می کنم ، اشک می ریزم ، شماره اش بالاتر می رود .... نورش پایین تر .....!!!
اما او ساکت است . نه جوابی ، نه گله ای ، نه حتی عذابی !!!
خب! سکوتش عذاب است دیگر .....!!!
از چه غمناکی ؟ بریدی ؟
گیرم که غم ، تمام اتوبانهای زندگی ات را داغ کرده .
گیرم که حوصله از جاده های ملتهب هم عبور می کند .
گیرم که کوچه های زندگی از امید تهی می گردد .
اصلا قبول دارم ، تمامی روزهایت شبزده است .
و می دانم که از چه تاریکی و اضطراب خسته ای .
می گویی رازقی از بهار بیزار گشته ؟
خب من هم می دانم .
می گویی طهارت باران اسیر زنگار خواهد شد ؟
خب قبول !
اما ببین .
من می گویم اگر چه غم ، خاکستر آروزهایت را به باد داده .
اگر چه حوصله هایت از بی حوصلگی جان سپرده .
اگر چه به قول خودت ، امید جز خیالی کودکانه نیست .
و اگرچه تاریکی را تحمل نتوانی .
ولی خودت که خوب می دانی
همه چیز هیچ در هیچ است .
خودت که خوب می دانی
گذر است !
پس ، بمان ! مقاوم و سپید و پویا
بمان و انتظار را به انتظار لحظه ها تجربه کن !